پنج دقیقه بعد ..
پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۰۳:۴۷ ب.ظ
حالم روبراه نبود ،با چشم های بسته تو اتاقم دراز کشیده بودم که ییهو عطرش پیچید تو فضا، لبخندی زدم و عمیق تر از همیشه نفس کشیدم
گفتم : مرسی که هستی حالم و خوب میکنی :)
تن صداشو برد بالا وگفت: فقط همییین ؟!
پنج دقیقه بعد
مامان :بیا داخل دختر لیچ آب شدی، سرما میخوریا ..
جالب بود