گاهی آدم نمیداند باید به کسی که نیست وفادار بماند یا نه؛
اگر عهدهای قدیم را بشکنی چه فرقی با او داری؟
اگر پای قول و قرارها بمانی، اصلا میشود یک طرفه پای قول و قرارها ماند؟
فکر میکنم از یک جایی به بعد ما به آدم ِ رفته وفادار نیستیم، بلکه به خودمان وفادار میمانیم؛
روبهرو شدن با این حقیقت که آن حرفها همهاش باد هوا بوده، که شاید بیشترشان دروغ بوده، کار هر کسی نیست.
از یک جایی به بعد ما اصلا نمیدانیم چرا و به چه کسی وفادار ماندیم؛
انگار به رنج نیاز داریم، رنج ِ نبودن ِ یک آدم.