امروز داشتم دفتر شعر "در بندر آبی چشمانت" از #نزار_قبانی رو می خوندم که به این شعر برخوردم:
گناه من، بزرگترین گناه من،
ای شاهزاده دریا چشم من
دوست داشتن تو بود،
آنگونه که کودکان دوست دارند.
(بزرگترین عاشقان کودکانند)
+کاش یکی بود کودکانه دوستمون میداشت، بی هیچ کلکی، بیهیچ دلیلی، از ته قلب و صادقانه دوستمون میداشت
گاهی آدم نمیداند باید به کسی که نیست وفادار بماند یا نه؛
اگر عهدهای قدیم را بشکنی چه فرقی با او داری؟
اگر پای قول و قرارها بمانی، اصلا میشود یک طرفه پای قول و قرارها ماند؟
فکر میکنم از یک جایی به بعد ما به آدم ِ رفته وفادار نیستیم، بلکه به خودمان وفادار میمانیم؛
روبهرو شدن با این حقیقت که آن حرفها همهاش باد هوا بوده، که شاید بیشترشان دروغ بوده، کار هر کسی نیست.
از یک جایی به بعد ما اصلا نمیدانیم چرا و به چه کسی وفادار ماندیم؛
انگار به رنج نیاز داریم، رنج ِ نبودن ِ یک آدم.
مست خوابند همه؛ دیده بیدار کم است...
#فیاض_لاهیجی
این نوع ابراز عشق و محبت عرب ها هم در نوع خودش جالبه؛
مثلا یکی نوشته:
لپات حتی از دستپخت مامانمم خوشمزه تره!
حالا جدا از اینکه اگه مامانش متوجه بشه تیکه بزرگه گوششه
شما یه لحظه خودتو بذار جای دختره، چه قندی تو دلش آب میشه (: